وبلاگ
او یک پدیده بود
رو به رویش نشسته بودم
بر روی یک صندلی چوبی کهنه و قدیمی که نم نم باران بوی چوبش را در هوای عطر آگین خود به مشام می رساند
با اینکه زمستان بود
اما
همه چیز انگار بوی بهار می داد
به هر سو چشم نشانه می رفت با شگفت هر چه بیشتر در تحیر فضای اطرافش فرو می رفت
دنیایی از طراحی و نقش و نگارهایی که شاهکار قلم بود
چیزی شبیه پدیده ای جهانی
که دنیایی را خلق کرده بود
انگار تکرارش در هیچ کجای جهان نبود
در چشمانش خیره ماندم
نگاه هایش خسته بود
اما
پر از شگرف و درخشش
عمق نگاهش انگار تفاوت دیدگانش را به رخ هر دیده ای می کشید
چشمان او متفاوت بود
لنز نگاهش متفاوت تر
به زمستانی شدن موهایش نگاه می کردم
و دستان پیر و چروکیده اش
همه چیزش با همه کس فرق داشت
در رد هر چروک دستانش رنگی از سیاه قلم هایش بر جای مانده بود که خود نشان می داد قلم با دستانش انگار پیوندی همیشگی داشته است
نگاهش را از کاغذ کاهی زیر دستانش برداشت
نگاهم کرد
گویی در نگاهش هزاران تفسیر جاری بود
نگاهی پر از شگفت که همه چیز را در لنز دیدگانش انعکاس تمام معنا بر روی کاغذی می داد
که شگفت انگشتانش در رقص قلمی در دستانش خود شاهکار بودن خود را به نمایش در آورده بود
ترسیمی از جلوه ی تمام معنای آفرینش که دستانش را دستانی کرده بود که قدرت قلم زدنش کار هیچ کس نبود
او خود پدیده بود
با نعمتی ذاتی که دستانش خود شاهکار نقش و نگاری بود که باز به تکرار کار کس نبود
وقتی به راز دستانش می نگریدم بی شک تنها چیزی که در نگاهی مرا به تسخیر خود در می آورد این بود که او باز به تکرار شبیه هیچ کس نبود
چرا که پدیده بودن وی خود پرده از رازهایی داشت که برداشتنش باز ختم به یک واژه بود
و آن این بود او همانند نداشت
چرا که پدیده ای بود بی تکرار که به قیام شاهکار قلمش می شد ساعت ها به نشانه ی احترام ایستاد
از جای خود بلند شدم
و تنها واژه ای که یافتم
شاید همین چند کلمه ای بود که نثارش کردم
و آن این بود
که دستانت خود عالمی دارد به اندازه ی راز نگاهی که لنز دیدگانش خود ترسیم تمام معنای آفرینش است
تقدیم به شاهکار قلم
بزرگ مرد هنر
پیر هنر پرتره
پدیده ی بی تکرار
استاد فریدون افضلی
و دنیا دنیا سپاس بابت اهدای پرتره ارزشمندتان
از طرف
نویسنده و روزنامه نگار فعال اجتماعی
نگاربیگ زاده