اجتماعی, رویدادهای ساکا پرس, یادداشت

سالگرد حادثه ای که واقعه شد

نویسنده و روزنامه نگار اجتماعی
               نگاربیگ زاده

 

 

امروز دوشنبه ۲۱ آبان اولین سالروز وقوع زمین لرزه ۷.۳ ریشتری ۱۳۹۶ در نزدیکی ازگله استان کرمانشاه است

یک سال گذشت
اما چگونه گذشت تا که گذشت
و باز نقطه ای هرگز نقطه ی پایان نشد…

فریاد تا به کجا…

چه کسی صدایشان را می شنود…

یک سال از قصه ی دردناک یک شب پاییزی گذشت
شبی سرد که انگار سوز سرمایش شبیه سوز سرد زمستانی بود که ناخوانده رخت سفر بر بسته بود تا خود را به دامن پاییز بزند
همه چیز جوری عجیب بود
انگار سوز سردی آن شب پس لرزه ی تازیانه ای بود که خبر از طوفان یک تند باد می داد
تند بادی که حادثه ی یک ویرانی بود
تا اینکه
به ناگهان همه جا لرزید
شهر ویران شد
و حادثه اتفاق افتاد
کودکی داشت گریه می کرد
مادری زیر آوار داشت جان آخرش را می داد
پدری داشت میان ویرانه ها نام کودکش را فریاد می کشید
و ناله های حنجره از فرط فریاد رو به خاموشی و تسلیمی
آری
شهر بیستون ویران گشته بود

یک سال گذشت
چشم خسته از گریستن شد
دل خسته از چنگ زدن و به ناچار بلعیدن بغض هایی سنگین در سینه
از بس که فریادش به گوش کثیر نامردمانی نرسید
و تلنبار غمی سنگین در دل که هر دم دل را داشت چنگ می زد
و انگار حنجره دیگر بریده بود
چه کسی گریه های نیمه شبیشان را دید
چه کسی از دلتنگی دل کوچک آن طفل یتیمی خبر داشت که از بی مادری و بی پناهی زوزه ی گرگ داشت جای لالایی های شب هایش را می گرفت
و حسرت هزار و یک آرزویی که مهر امسال را هم برایشان بی مهرترین کرد
جوری که حتی شوق نشستن بر روی یک نیمکت چوبی را هم از آنان گرفت
تا به شب های سردی که زوزه ی باد حکم پس لرزه ای را داشت که هر دم داشت سقف چهار دیواری پارچه ای را می لرزاند
تا به سیلاب بارانی بی امان که داشت فرش زیرشان می شد
یا که نه داشت برای حال و روزشان آسمان باران را هم درد دردشان می کرد تا فرش زیرشان شود
چون دریغ از…
اما
در این میان چه کسی دانست یک سال روز و شب را زیر یک چهاردیواری پارچه ای با درد و فلاکت به سر کردن چگونه گذشت تا به اکنون که گذشت
وقتی زوزه ی باد حکم پس لرزه ی یک چهار دیواری پارچه ای بود که هر دم ویرانش کند
و سیل باران فرش زیرشان
هیچ کس!!!
آنان که دیدند و شنیدند چرا چشمشان بینا به احوالشان شد
لنز نگاهشان فلاکت هایشان را به تصویر یک جهان کشید
اما گوش هایشان قاصر از شنیدن فریاد هایشان شد
چه کسی صدای التماسشان را در میان گل و لای و سیلاب باران شنید
جز بالش های خیسی که با اشک هایشان هرشب داشت ناله ها و درد دلهایشان را می شنید
هیچ کسی جز…
آری
فریاد آنان فریاد آوارگیست
پاییز می رود
زمستانی دیگر در راه است
بیستون پشت مردان فرهاد و زنان شیرین ایستاده است
نشنیدن تا به کجای فلکی که گوش فلکش سرزمین گرم ناشنوایان گشته است
و نقطه کور تمام فریادهایی که فریادشان، فریاد شنیدن است…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *